آیلاآیلا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

آیلا خانم

اولین عیدی

مانی زحمت کشیدن, حتی رو دس منو بابا هم بلند شدن....اولین عیدی زندگیت رو مامانم از مانی گرفتی........دیروز مانی واستون یه چراغ خواب لاکپشتی ویه هفت سین واسه اولین عیدت گرفت ایشالا وقتی رسید حتما عکسشو می زام مرسی مامان جونم ...
22 اسفند 1392

توپ بازی

امروز بعد از چند روز بارندگی هوا عالی شده بود باهم (سه تایی) تو حیاط توپ بازی کردیم با این تفاسیر که من نشسته بودم و از شما و بابا فیلم می گرفتم......بابا با توپ حرکات نمایشی انجام می داد شما هم کلی خوشحال می شدی و بلند بلند می خندیدی......و سعی داشتی که توپ رو از بابا بگیری یه دفعه که موفق شدی توپ رو به سمت من آوردی و به من دادی بعد من واسه بابا پرت کردم که شما دوباره بری بگیری از اینکه می تونستی توپ رو بگیری و برای من بیاری خوشحال بودی با این تجربه جدید احساس کردم  که هزار ماشالا خیلی بزرگ شدی پرتاب توپ به وسیله بابا رفتن دوتایتون به سمت توپ و تصاحب توپ توسط شما ...
22 اسفند 1392

همکار جدید مامان

آیلا خانوم بدین وسیله وبا کمال مسرت همکاری شما رو با مامان در کارهای ملالت آور خونه تبریک میگم امروز صبح من وبابا مشغول تمیز کردن آشپز خونه بودیم که من یه هو متوجه شدم ناز دونه ادا مامانشو در میاره ...
22 اسفند 1392

هدیه عمه مینا

عمه جون لطف کردن و این لباس ناز رو واست فرستادن دست گلش درد نکنه من هم امشب که حمومت کردم پوشیدمش تنت ماشالا خیلی ناز شدی ...
22 اسفند 1392

باب.....باب

وقتی می خوام سوار تابت کنم....عمدا  میگم :آیلا بریم تاب تاب...دوس داشتم خودت هم یاد بگیری خدا رو شکر و هزار ماشالات باشه خیلی سریع یاد گرفتی ولی بجا تاب میگی....باب باب. دقیقا به همون آهنگی که من میگم عشقمی مامان این آیلا تو اوایل دی ماه ...
21 اسفند 1392

آناز کتاب می خونه

گلم ببین چه ناز کتاب می خونی می خواستی به بابا سارا کتاب قصت رو نشون بدی حالا هم بابا رو نگاه می کنی....آخه این بابا شیطون همش ادا واطوار در میاری   ...
21 اسفند 1392

نازنینم ,کفشات مبارک

نازنین مامان با تموم خستگی که منو بابا داشتیم .....ولی با جونو دل وکلی ذوق اشتیاق رفتیم واست کفش خریدیم......هرچند شما اصلا همکاری نکردی....از یه طرف هوا خیلی گرم شده بود از طرف دیگه بازار "نا جوانمردانه"شلوغ بود واز همه مهمتر خانوم تو کالسکه نمی موندی....وقتی هم می خواستم کفش رو به پاهای نازت امتحان کنم همش ول می خوردی واذیت می کردی آیلا آماده شده بره کفش بگیره دیگه نازنین حسابی قاطی آدما شدی....کفشات تو جا کفشیه فعلا اینا رو می پوشی و با من یا بابا تو حیاط یا در کوچه قدم می زنی....چون صدا می دن خودت هم دوس می داری......واسه اولین بار که تو حیاط پوشیده بودیش چند بار زمین خوردی ...طوری که روی زمین منشستی بعد که کف حیا...
21 اسفند 1392

15 اسفند

عشق مامان هزار ماشالات باشه از 15 اسفد به بعد خیلی خوب راه می ری اولش که بلند میشی شکمت رو می گیری بعد راه می افتی...به بابا می گم انگار شکمش سنگینشه ایشالا قراره با بابا بریم واست کفش ناز بگیریم که تو حیاط هم بتونی قدم بزنی بوسسسسسسسسسسسسسسسسس
17 اسفند 1392

کتاب

با بابا رفتیم واستون کتاب و کمی اسباب بازی گرفتیم...... وقتی می خوایم با هم بخونیم شما کتاب رو از من می گیری و می بندی و عکس رو جلدش رو نگاه می کنی البته ها اوایل اینطور بودی ......حالا اجازه می دی که یه بار کل صفحات رو نشونت بدم....بعد بار دوم خودت هم به عکسا اشاره می کنی ...
14 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آیلا خانم می باشد